پیر من و مراد من درد من و دوای من فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای مناز تو بحق رسیده ام ای حق حقگزار من شکرترا ستاده ام شمس من و خدای منمات شوم زعشق تو زانکه شه دو عالمی تا تو مرا نظر کنی شمس من و خدای من محو شوم به پیش تو تا که اثر نماندم شرط ادب چنین بود شمس من و خدای منشهپر جبرئیل را طاقت آن کجا بود کز تو نشان دهد مرا شمس من و خدای منحاتم طی کجا که تا بوسه دهد رکاب را وقت سخا و بخششست شمس منو خدای منعیسی مرده زنده کرد دید فنای خویشتن زنده جاودان تویی شمس من و خدای منابر بیا و آب زن مشرق و مغرب جهان صور بدم که میرسد شمس من و خدای منحور قصور را بگو رخت برون از بهشت تخت بنه که میرسد شمس من و خدای منکعبه من کنشت من دوزخ من بهشت من مونس روزگار من شمس من و خدای منبرق اگر هزار سال چرخ زند بشرق وغرب از تو نشان کی آورد شمس من و خدای من دل درد...
ادامه مطلبما را در سایت دل درد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : alooche121 بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 9:30